نویسنده :
لیلی::
88/6/18:: 6:1 صبح
- ز لیلی من شنیدم یا علی گـــفت
- به مجنون چون رسیدم هم یا علی گفت
- که این وادی دار الجنون اسـت
- که هرعــــــــــاشق بدیدم یا علی گفت
- نسیمی غنچه ای را باز میکرد
- به گوش غنچه کم کم یاعـــلـــــی گفت
- چمن با ریزش باران رحمـــت
- دعــــــائی کرد و اوهم یا عـلــــی گفت
- یقین پروردگــــــــــــار آفرینش
- به موجودات عــــــــالم یا عـــلــی گفت
- خمیر خاک عالــــم را سرشتند
- چـــو برمیخواست آدم یاعـــلــــــی گفت
- مسیحـــا هم دم از اعجاز میزد
- زهر اعجاز او هـــــم یا عـــــلــــــی گفت
- مگر خـیبر ز جایش کنده میشد
- یقین آنجا عـــــلـــــی هم یا عـــــــلی گفت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
21619:کل بازدید |
|
13:بازدید امروز |
|
2:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
|
لیلیدختری هستم، اهل مشرق زمین، مسلمان و بلند پرواز!
|
|
لوگوی خودم
|
|
فهرست موضوعی یادداشت ها |
رخ . گل .
|
بایگانی |
شهریور 1388 مرداد 1388
|
اشتراک |
|